❋♫◄๑۩۞۩๑ قـَــشَـــنـــگـــــ✿ـــــ ๑۩۞۩๑►♫❋

اینجا ؛ جایی برای گفتن آرزو ها ؛ دردها ؛ اشک ها و لبخند هام ؛ اینجا برا من حکم همون چاه رو داره برا... اینجا همدم تنهایی منه ؛ اینجا مثل دفتر خاطراته برام.

دلتنگم...

دلتنگ روزهای با هم بودنمان ...

دلتنگ تو...

دلتنگ من...

دلتنگ لبخندهایمان!

دلتنگ همه چیزهایی که از آن ِ من و تو بود...!حیف که بود...!

دلتنگ صدایی هستم که هربار مرا به نام صدا می زد و چشم هایی که هر بار خیره به  من می ماند.

دلتنگ دست هایی هستم که نوازشگرم بود وشانه هایی که تکیه گاه دلتنگیم...!

دلتنگم...

دلتنگ ِتو...!

اما امروز نه دستی هست که نوازشم کند و نه شانه ای که تکیه گاهی باشد برای دلتنگیَم...!

امروز نه دستانت را دارم ،نه نگاهت را،نه شانه هایت را ...!

امروز عجیب دلتنگم و تو نیستی...

امروز می خواهمت و تو نیستی...

امروز چشم هایم تو را می خواهد ، لب هایم نام تو را فریاد می زند و دستانم عجیب دلتنگ لمس ِ دست های گرم توست...

دلتنگم ...

دلتنگ ِ همه ی روزهایی که تو را داشتم...!

دلتنگ ِ همه ی روز هایی که تو مرا داشتی...!

امروز اما عجیب دلتنگتم و تو نیستی...

امروز تو دلتنگ ِ کیستی...؟

چشم هایت به کدامین سوست...؟

کدام دست دستانت را می فشارد ؟

کدام قلب خانه ی توست...؟

                  امروز شانه هایت پناه ِ کدامین دل ِ دلتنگ است...!؟!!!؟!

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:35 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

تنهای تنها

در جاده ای بی انتها

بی انتها همچون دل تنهای من

تنهای تنها!

همچون خورشیدی

در آسمان بی کران

مانند شبی خسته

مثل همه ی سیاهی

بی درنگ فریاد زدم

تا از بین برود

ولی او..............


خودش را جا کرده بود

در دل تنهای من! 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:31 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

خدایا ! تو در آن بالا بر قله بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟
ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه هستی از تو است ، تو خود برای که هستی؟
چگونه هستی و نمی پرستی؟
چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟
نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟
ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانائی !
چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ،
بپرستی ،
بر دامنش به نیاز چنگ زنی ،
غرورت را بر قامتش بشکنی ،
برایش باشی ، نمی آفرینی؟
چرا چنین نمی کنی ؟
مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش هستیم قربانی کنیم ؟
خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی ؟!

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:28 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

نه! وصل ممکن نیست...

همیشه فاصله ای هست

اگرچه منحنی آب، بالش خوبی ست

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله ای هست

دچار باید بود

و گرنه،

زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد

و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست

...و عشق صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

نه!!

 



صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ،

می شوند کدر...

همیشه عاشق تنهاست!...

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:23 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

اي مسافر !

اي جدا ناشدني !

گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .


بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .


آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...


بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را !


مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...


جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...


وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...
من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...
اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...
از خود تهي شده ام ... نمي دانم زمانی که باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟

 

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:18 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

یک پنجره برای دیدن ...

یک پنجره برای شنیــــدن ...

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی ...

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد ...

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ ...


یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را ...

از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها ...

سرشار می کنــــــــــــــد ...

و می شود از آنجـــــــــــا ...

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد ...

یک پنجره برای من کافیــســـت ...




 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:15 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن ، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .

پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  

مادر گفت : 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم

 

تولدت مبارک...!   

 

 

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت.

وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ، 

 

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود ...

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:11 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]


دوستم نداشت دروغ ميگفت

هر بار که بسراغم می آمد با گريه ميگفتم راستش را بگو اگر مهر بديگری داری ترا می بخشم .

و بار خنده ای ميکرد و ميگفت جز تو مهر بکسی
ندارم. تا اينکه يکروز با گريه بسراغم آمد . گفت مرا ببخش بتو دروغ گفتم . دل بديگری دارم.

خنده تلخی کردم و گفتم من هم بتو دروغ گفتم


ترا نمی
بخشم !!!!!

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:6 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشيم جائی از بدنت آسیب ديدگي يا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خيلي عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافي دير شده نمی خواهم تاخير من بيشتر شود !
يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟


پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:3 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

دختری از پسری پرسید که آیا اونو قشنگ می دونه ؟

پسر چواب داد نه !

پرسید که آیا دلش می خواد تا ابد با اون بمونه ؟

گفت نه !

سپس پرسید اگه تر کش کنه گریه می کنه ؟

و بار دیگه تکرار کرد نه !

دختر خیلی ناراحت شد ، وقتی دیگه دختر خواست بره در حالی که اشک داشت از چشماش جاری می شد .

پسر بازوهاشو گرفت و گفت :


تو قشنگ نیستی بلکه زیبایی !

من نمی خوام تا ابد با تو باشم ، من نیاز دارم که تا ابد با تو باشم !

و اگه تو بری من گریه نمی کنم... میمیرم !

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:56 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:51 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

همیشه هیچ وقت اینطور نبودم

همیشه نیمه خالی رو میدیدم

به فکر نیمه های پر نبودم

همیشه فکر میکردم زمین پسته

خدارو سوی قبله میشه پیدا کرد

همین دیروز سمت این حوالی بود

یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

جهان من لباس تازه  میپوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته چای مینوشه

منم افتاده توی خرمن گندم

منم مثل همه از کار بیکارم

به جای ناز شونه توی دستامه

فقط به فکر گندم زار موهاتم

اگه بارون به شیشه مشت میکوبه

بیا اینجا بشین کنار این کرسی

خدا با دست من دستاتو میگیره

تو از چشم خدا حالم رو میپرسی

نه اینکه بیخیال مزرعه باشم

دیگه از باد پاییزی نمیترسم

نگو این آسیاب از پایه ویرون شد

خدا با ماست از چیزی نمیترسم

من این روزا یه حال دیگه ای دارم

جهان من لباس تازه میپوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته  چای مینوشه

منو تو تنها نیستیم چون که

خدا با ما نشسته چای مینوشه

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:50 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

دیروز به دیدنم آمده بودی با یه دسته گل سرخ ،

نگاهی مهربان، همان نگاهی که سالها آرزویش را داشتم

و تو از من دریغ می کردی،

گریه کردی و گفتی دلم برایت تنگ شده است

و من فقط نگاهت کردم

وقتی رفتی اشکهایت سنگ قبرم را خیس کرده بود

 

 


 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:45 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی...

 


سعدی

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:42 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق
، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو
... من نيستم

گفت
: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آواره
ء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم

 

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:39 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

پدر دخترک پنج ساله اش را تشر زده بود که چرا کاغذ کادویی طلایی گران قیمتش را خراب کرده .

مخارجش زیاد بود و هزینه های زندگی کلافه اش می کرد .

اما وقتی که دخترک جعبه کادو پیچ شده را به او داد از رفتار تندش پشیمان شد .

جعبه را باز کرد اما وقتی چیزی درون آن نیافت با عصبانیت گفت ،

هنوز نمی دانی وقتی هدیه ای به کسی میدهی انتظار دارد که چیزی درون آن باشد

 

اشک در چشمان دخترک حلقه زد و با بغض گفت :

 

اما پدر جعبه که خالی نیست پر از بوسه های من است

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:35 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]


حسادت من قسمتی از این عشق است

 

قسمتی که تورا برای من از دیگران جدا کرده است

 

 قسمتی از نهالی که با دستهای تو به قلب من پیوند میخورد

 

بارور میشود

 

و ویران کننده است

تو از قوانین حرف میزنی ومن از ناهنجاری این روح بیقرار !

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:33 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

میرسد !

شبیه  لطافتی که  درصدای امدن عزیزی هست .

 مثل لحظه ای که خاطره ای از راه  میرسد .

نگاه که کنی رد امدنش را همه جا میبینی

از کنار هر شاخه ای که میگذری سلام معنی داری میشنوی ،

 صدایی شبیه سرود یک شروع

از کنار ساقه ها گه میگذری

 در نی نی چشمهایت کودکانه شان نگاهی میبینی پر از باور آینده

 از کنار پنجره های روشن که میگذری نور امدنش چمشهایت را میزند

بویی همه جا را گرفته است ،

بوئی  که شبیه انرا جائی استشمام نکرده ای

بوئی شبیه قند ، شبیه ذوق ، شبیه بچگی !

بوی دستهای مادران خستگی

 که بر تمام خانه سایه افکنده است

 و شمیم تازگی  را به هر اتاق ،

پشت هر پرده ،

عمق هر گنجه ،

روی هر قالی  پاشیده است

و لابلای ملحفه های گلدار...

انگار خاطر هیچکس ازرده نیست ، نبوده است

 خوب است ! هیچ کس سختی ها را به خاطر نمی اورد

هیچکس به گذشته فکر نمیکند

ماهی ها هر چه در دل دارند به موجهای کوچک دلخوشی سپرده اند

جوجه های روشن ومعصوم

 همین نزدیکی ها ،

دانه های کوچکی را انتظار میکشند که در دستهای من و توست

جوجه هائی که مادرههای سبزشان سبزه میگذارند ، رخت میدوزند

و پدرهایشان شب با دوماهی قرمز بازیگوش به خانه بر میگردند

بوی بهار می­آید

 باور میکنی ؟

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:30 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]


 

              میخوام یه اعتراف کنم یه گل ازش گرفتم

              وقتی که من با تو بودم دست اونو گرفتم

              وقتی باهاش حرف میزدم اسیر خنده هاش شدم

              نمیدونم چی شد که من اینجوری عاشقش شدم

              ببخش اگه باید برم از یاد و از تو خاطرت

              انقد دیگه گریه نکن برات بمیره عاشقت

              بسه دیگه گریه نکن الهی من بمیرم

              ببخش اگه باید برم دست اونو بگیرم..

              ببخش اگه رفتم و دیگه پیش تو نموندم

              منی که شعر عاشقی رو واسه تو میخوندم

              خیلی دلم گرفته و میخوام برام دعا کنی

              منم دیگه دارم میرم باید باهام وداع کنی

              خدا نگهدارت باشه درد تورو خوب میدونم

              جشن عروسیمون بیای خداحافظ مهربونم

 

                 (سایه بونه شب)


 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:28 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

دیدی که سخت نیست تنها بدون من...؟



دیدی که صبح می شوند،شبها بدون من؟



این نیض زندگی بی وقفه می زند



فرقی نمی کند با من یا بدون من



دیروز اگرچه سخت،امروز هم گذشت



طوری نمی شود فردا بدون من



گاهی گرفته ام.....!



این جا بدون تو.....!



حالت چگونه است



آنجا بدون من...؟

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:23 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

تلخی این جدایی رو با گریه بدترش نکن
ما که شکسته دلمون تو دیگه پرپرش نکن
من که دلم خونه ولی دوس ندارم تو بشکنی
فقط بدون هر جای اون دنیا برم تو با منی
چیزی ندارم که بگم غیر از خداحافظ عزیز
اشکای نازنینتو به پای رفتنم نریز
یه دنیا حرف تو دلم اما نمیتونم بگم
چه فرقی داره وقتی که بدون تو باید برم
چیزی ندارم که بگم غیر از خداحافظ عزیز
اشکای نازنین تو به پای رفتنم نریز

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:19 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

مترسک گفت :

ای گندم تو گواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند، اما من عاشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

 

     

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:59 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

گاهی پای کسی میمانی ....

که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......

فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای
....

پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...


که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....


لایک
....

 

دست همیشه برای زدن نیست ....

کار دست همیشه مشت شدن نیست .....


دست که فقط برای این کار ها نیست .....


گاهی دست میبخشد .....


نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....


گاهی چشمها به سوی دست توست .....


دستت را دست کم نگیر ........

 

 

 

 

 

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:51 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:46 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

 

در راهیهبیهنور قدمهمی گذارم

 

قدم هاییهکوتاههناهمطمئن

 

جلویهراهم افسانهههایی را می بینمهکه هر کدامهرازیهپشتهخودهپنهان کردههاند

 

چهرهههاهوهچشم هایی را می نگردمهکه دردیهدر دلهخودهنگاههداشته اند

 

از رویهجویهخیابانههاهمیهپرمهتاهراهم یکنواخت نباشد

 

ناگهانهپایم پیچ می خوردهتعادلم را ازهدست می دمهاما میهدانم نمی افتم

 

دوبارههپا در جادههمی گذارم

 

سرم راهرو بههآسمانهمی کنمهتا آبي آسمانهستایش کنم

 

دلمهغمناکهمی شود

 

چون باز ابری سایه اش رویهخورشید گستردهو نگذاشتهغروب را ببینم

...

نا گهانهظلمتهشکافت

 

آذرخشيهفرود آمده، و مرا ترساند

 

رگباریهنشستهبر شانه هایمهاز در همدلی

 

اماهکوتاه 
 
خواستم سايه راهبه دره رها کنم اماهسکوت نگذاشت

و منههمچنان ...

 

 

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:41 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

از همان روزي كه دست حضرت
«قابيل»
گشت آلوده به خون حضرت
«هابيل»
از همان روزي كه فرزندان
«آدم»
- صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي -
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
 
آدميت مُرد
گرچه آدم زنده بود




از همان روزي كه
«يوسف»
را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ، آدميت بر نگشت



قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه‌ي دنيا ز خوبي‌ها تهي است
صحبت از آزادگي، پاكي، مروت ابلهي است
صحبت از موسا و عيسا و محمد نابجاست
قرن موسي چمبه‌ها است



من كه از پژمردن يك شاخه گل
از نگاه ساكت يك كودك بيمار
از فغان يك قناري در قفس
از غم يك مرد، در زنجير
حتي قاتلي بر دار!
اشك در چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام، زهرم در پياله زهر مارم در سبوست ...!


 
مرگ او را از كجا باور كنم؟


صحبت از پژمردن يك برگ نيست

واي! جنگل را بيابان مي كنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي كنند
هيچ حيواني به حيواني نمي‌دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي كنند
 
 
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويري سوت و كور
در ميان مردمي با اين مصيبت‌ها صبور
 
 
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق


گفتگو از مرگ انسانيت است

 

 

 

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 12:15 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:50 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

به همین سادگی، فراموش می کنی که زن هستی، جوان و زیبا..

به همین سادگی، نمیبینی که کودکانت همبازی می خواهند و نه آشپزی ماهر…

به همین سادگی، فراموش می کنی که پسرکت مادری امروزی و شیک می خواهد با روسری قرمز..

به همین سادگی، سنگ صبور همه می شوی…

به همین سادگی، خودت را فراموش می کنی..

به همین سادگی، حرفهایت را می خوری و به شوهرت نمی گویی..

به همین سادگی، از دنیای همسرت دور می شوی..

به همین سادگی، نمی دانی که باید تغییر کنی نه با کردارت که با افکارت…

به همین سادگی، همه چیز را می بازی، عشقت، همسرت، دخترت و پسرت را…

به همین سادگیِ صدا زدن اسمت در خواب، دیگر ترکش نمی کنی…

به همین سادگی، یک نیمه مستندِ کم دیالوگ می سازی که چندین سیمرغ بر سرش سایه می اندازد..

به همین سادگی، یک تیتراژ آغازین دلچسب برای فیلمت می سازی…

به همین سادگی برای «روغن لادن»، «شیرپاک»، «ماشین لباسشویی ارج»، «قنادی گلستان»، «انستیتو زبان سیمین»، «سن ایچ»، «چای گلستان» و «بانک اقتصاد نوین» تبلیغ میکنی..

»به همین سادگی»، فیلمی از رضا میرکریمی

و زندگی نیز به همین سادگی است..

به همین سادگی می توان شاد و پیروز بود

و به همین سادگی می توان، همه چیز را باخت !

 

سادگی را جدی بگیرید !


 

 

 

 

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:41 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود.

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

 

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ...!

 

 

 

 

 

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:34 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

به شیطان گفتم: « لعنت بر شیطان »!

لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟»

پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می

گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت:

«مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی

 در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم

«پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد:

 «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام

 نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو

 را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه

کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری

آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم

آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز !!!

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:27 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

سلام خدا ...

سلام مهربونم؛

دلم برات خیلی تنگ شده

ممنون که دوباره درو به روم باز کردی . این بار خدا جونم من نمیتونم سرمو بلند کنم خدای من تو گفتی اگه 

خیلی هم گناه کردید بازم بیاید پیشم من اومدم خدا جونم یکی از دوستای گلم که گفت داره میره مکه یهو    

اشکم در اومد بش گفتم داری میری پیش خدا خوش به حالت بهش گفتم اونجا که خیلی نزدیکی به خدا بش

بگو که منم خیلی دوسش دارم .

 

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:24 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

خدا در دستیست که به یاری میگیری ،

در قلبــــــیست که شاد میکنی ...

در لبخندیست که به لب مینشانی ...

خدا در عطر خوش نانـــیست ، که به دیگری میدهی

در جشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی

و آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی ... !

 

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:15 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

وقتی که قلب‌ هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،

وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌

و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ...

وقتی احساس‌ میکنیم

بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است

و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ...

وقتی امیدها ته‌ میکشد

و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...

وقتی طاقتمان تمام‌ میشود

و تحمل مان‌ هیچ ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم

و مطمئنیم‌ که‌ تو

فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم

و تو را میخوانیم ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم

تو را گریه ‌میکنیم ...

و تو را نفس میکشیم ...

وقتی تو جواب ‌میدهی،

دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاک‌ میکنی ...

و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...

گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی

و دل شکسته‌مان‌ را بند میزنی ...

سنگینی ها را برمیداری

و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...

بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی

و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...

خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی،

و دعاهایمان‌ را مستجاب ...

آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی

و سخت‌ها را آسان

تلخ‌ها را شیرین میکنی

و دردها را درمان

ناامیدی ها، همه امید میشوند

و سیاهی‌ها سفید سفید ...

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:8 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

 

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم ،فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

 

در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی

ولی با آگاهی و شناخت

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت... !

 

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:4 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

موضوع انشاء : خوشبختی

 

به نام خدا

خوشبختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد

 

پایان !!!

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:2 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

یک دقیقه سکوت

به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند!

به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند

به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم!

به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد!

به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند!

یک دقیقه سکوت!

به احترام کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند!

بخاطر صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است!

بخاطر محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردید!

یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته!!

برای احساسی که همواره نادیده گرفته می شد

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:0 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه